کد مطلب:69612 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

آفتاب پنهان











در آخرین روزهای ماه صفر سال یازدهم هجری، خورشید رسالت بر سینه دریایی ولایت غروب كـرد و در پی، آن شب تاریك جهل و نادانی و كینه توزی، بر شهر مدینه مستولی شد و دامنه هـای خویش تا سراسر حجاز گسترد. سیاهی چنان بود كه رهگذران راه خویش گم كردند و حتی بسیاری از آشنایان به مسیر و دانایان حقیقت، سر از بیراهه در آوردند.

هـنـوز سـاعـاتـی بـیـش نـگذشته بود كه شهر حال غریبی پیدا كرد. یك بام شد با دو هوا؛ یك سـوی، مـحـل فـرود و صـعـود مـلائك بـود و سـوی دیـگـر مـحـل اجـتـمـاع شـیـاطـیـن. در یـك سـوی عـلی (ع) آب بـر پـاره ای از نـور مـی ریـخـت تـا بـدن رسـول الله را غـسـل دهـد و مـلائك بـرای تـبـرك و تـیـمـن تـن و بـال خـویش با قطرات آب جدا شده از پیكر می شستند و در سوی دیگر، ابلیس در مستی تحمیق نادانان، میگساری می كرد.

در خـانـه رسـول الله (ص) فـرشـتـگـان در هـمـهـمـه ای مـویه واربه همراه علی (ع) بر پیكر نورانی رسول خدا نماز می خواندند و دسته دسته بر گِردش عزاداری می كردند و فوج فوج برای خاكسپاری اش فرود می آمدند اما در سقیفه، شیطان چنان اجتماع كنندگان را مسحور خویش كـرده بـود كـه نـامـی از رسـول خـدا بـرزبـان نـمـی رانـدنـد! گـویـی آن حـضـرت را و اعـمـال و سـخـنـانش را به كلی فراموش كرده بودند! خاطر مكدرشان لبریز از هیاهوی قومیت و تعصب جاهلی بود و سنیه های حریص شان مملو از كینه های حقارت.

مـدیـنـه حـال غـریـبی داشت. تك ستارگان هر چند كه پرفروغ بودند نورشان در پشت سیاهی ابرتیره جهل، خاموش می شد

در سـقـیـفـه بـنـی ساعده، جنجالی برای كسب قدرت به پا شد. رشته كار باید ابتدا در دست انـصـار بـود. امـا مـدعـیـان خـلافـت، بـه سـرعت خود را به سقیفه رسانده و خود را نامزد خلافت كـردنـد. بـحـث در سقیفه به مشاجره و زد و خورد انجامید تا در نهایت به انتخاب شیح قوم منجر شـد. در ایـن گـیـر و دار، امـام عـلی (ع) مـشـغـول غـسـل و كـفـن و سـایـر اعـمـال لازم بـرای دفـن رسـول خـدا (ص) بـود نـاگهان صدای شادی و هلهله در كوچه های مدینه پـیـچـیـده گـروهـی از جـاهـلان بـه جـای عـزاداری در رحـلت رسـول خـدا (ص) بـه یـمـن دسـت یـافـتـن بـه آنـچـه مـی خـواسـتـنـد و غـصـب مـقـام جـانـشـیـنـی رسـول خـدا (ص) شـادی مـی كـردنـد؛ در حـالی كـه نـاله هـای جـان سـوز اهل بیت (ع) از خانه رسول خدا (ص) شنیده می شد.

مـردم سـاده دل مـدیـنه كه بسیاری از آنان از قبایل اطراف بودند و پس از اسلام آوردن در مدینه ساكن شده یا بدان رفت و آمد می كردند تسلیم جو حاكم در مدینه شدند. امام چه باید می كرد؟ آیا باید سكوت می كرد؟ آیا باید همرنگ جماعت می شد؟ اگر این گونه می شد، آن همه سفارش پـیـامـبـر دربـاره حفظ دین بر زمین می ماند و ممكن بود حق، ناحق جلوه كرده تلاش های پیامبر در طول سالیان پر رنج رسالت بر زمین بماند.

گـروهـی از صـحـابـه و دوسـتـان نـزدیـك پـیـامـبـر كـه بـه گـفـتـه رسول خدا (ص) مبنی بر جانشینی علی (ع) ایمان داشتند، برای اعلام این كه تسلیم جو نشده و خواهان اجرای عدالت هستند در خانه دختر رسول خدا (ص) اجتماع كرده و متحصن شدند.

آنـان اعـتـقـاد بـه ولایـت امـام عـلی (ع) داشـتـنـد و مـی خواستند به سفارش پیامبر درباره خلافت عمل شود. اما غاصبان خلافت كه تحمل سخن مخالف را نداشتند؛ به خانه حضرت زهرا(س) هجوم آوردند. محاصره نظامی خانه دختر پیامبر، آتش زدن و شكستن در خانه، بی اعتنایی به سخنان دختر پیامبر و مجروح ساختن ایشان، از جمله اقدامات آنان برای به چنگ آوردن خلافت و سركوب مخالفانی بود كه خواهان اجرای منویات رسول خدا (ص) بودند. به هرروی مخالفان بیعت به لحـاظ مـصـالحـی دسـت از مـخـالفـت بـرداشـته و به بیعت تن دادند. بعضی دیگر چون سلمان و ابوذر و تعداد اندكی، بر ایمان و عقیده خویش پایدار مانده و در این راه با رها مورد آزار و اذیت و تعرض واقع شدند.

امـام (ع) در مـسـجـد حاضر شد. اما نتوانست ساكت بماند. امام (ع) با دیدگان خویش ‍ می دید كه اداره جـامـعـه رسـول خدا (ص) از مسیر خود خارج شده و به یقین بسیاری از ارزش های دیگر ممكن است به بیراهه رفته و به ضد ارزش تبدیل شود. اگر امام ساكت می شد شاید مردم و تاریخ سكوت ایشان را نشانه تاءیید كارهای ناشایست غاصبان و تاءیید سنت شكنی آنان می دانستند و به نوعی حقانیت خلیفه را القا می كرد. امام در مقابل غاصبان كه از او بیعت می خواستند در مسجد به ایراد سخن پرداخت:

«ای گـروه مـهـاجـر! حـكـومـتی را كه حضرت محمد (ص) اساس آن را پی ریزی كرد از دودمان او خـارج نـسـازیـد و وارد خـانـه هـای خـود نـكـنـیـد. بـه خـدا سـوگـنـد خـانـدان پیامبر به این كار سـزاوارتـرنـد. زیـرا در مـیـان آنـان كـسـی اسـت كـه بـه مـفـاهـیـم قـرآن و فـروع و اصول دین احاطه كامل دارد و به سنتهای پیامبر آشناست و جامعه اسلامی را به خوبی می تواند اداره كند و جلوی مفاسد را بگیرد و غنایم را عادلانه تقسیم كند.

بـا وجـود چـنـیـن فردی نوبت به دیگران نمی رسد. مبادا از هوا و هوس پیروی كنید و از راه خدا گمراه و از حقیقت دور شوید.[1] .

امام در این گفتار، بر لیاقت خویش برای خلافت تاءكید كرده و به علم وسیع خویش به كتاب هـای آسـمـانـی و تـعـالیـم پـیـامـبـران گـذشـتـه و آن چـه خـواسـت رسول گرامی اسلام (ص) بوده اشاره می كند. به یقین كسی همانند امام علی (ع) قدرت روحی بـرای اداره جـامـعـه بـر اساس عدالت نداشت. اگر امام به پیوند خویشاوندی با پیامبر (ص) تـاءكـیـد كـرده بـه ایـن دلیـل اسـت كـه طـرف مقابل برای بیان شایستگی خود، برانتساب به پیامبر تكیه می كردند.

امام در ادامه فعالیت برای احقاق حق خود، با گروهی از بنی هاشم نزد ابوبكر حاضر شد و در بیان شاسیتگی خویش فرمود:

«من در حیات پیامبر (ص) و هم پس از مرگ او به مقام و منصبش سزاوارترم. من وصی و وزیر و گـنـجـیـنـه اسرار و مخزن علوم او هستم. منم صدیق اكبر و فاروق اعظم. من اولین كسی هستم كه بـه او ایـمـان آوردم و او را در ایـن راه تـصدیق كردم. من استوارترین شما در جهاد با مشركان، اعـلم شـمـا بـه كـتـاب و سـنـت پـیـامـبـر (ص)، آگـاه تـریـن شـمـا بـه فـروع و اصـول دیـن و فـصـیـح تـریـن شـما در سخن گفتن و قوی ترین و استوارترین شما در برابر ناملایمات هستم چرا در این امر با من به نزاع برخاستید؟»[2] .

در فـرصـتـی دیـگر امام (ع) خلافت را سزاوار كسی می داند كه برای اداره امور كشور بزرگ اسلامی، بیش از دیگران به دستورات الهی آگاه باشد.

ای مـردم! شـایسته ترین افراد برای حكومت، تواناترین آن ها بر اداره امور و داناترین آن ها به دستورات الهی است. اگر در فردی این شرایط جمع نبود و به فكر خلافت افتاد، از او می خواهند كه به حق گردن نهدو اگر به افساد خود ادامه داد، كشته می شود.[3] .

تـلاش هـا و روشـن گـری هـای امـام بـرای اثـبـات شـایـسـتـگی خویش و تحقق خواست و سفارش رسول خدا (ص) در گوش غاصبان خلافت فرو نرفت.

امـام (ع) در آن شـرایـط حـسـاس، كـه سـرنـوشـت امـت رسـول خـدا (ص) رقـم مـی خـورد در یـك دوراهـی واقع شده بود: یا می بایست به یاری خاندان بنی هاشم و تعداد اندكی از یاران باوفا كه هرگز تسلیم جو وحشت انگیز نشده بودند و بر اجـرای عـدالت تـاءكـیـد مـی كـردنـد قـیـام مـی نـمـود و بـا تـوسـل بـه زور حـق از دست رفته را از غاصبان خلافت می ستاند؛ یا این كه سكوت پیشه می كـرد و از حـق خود برای حفظ كلیت جامعه اسلامی و جلوگیری از خون ریزی و ایجاد اختلاف، می گـذشـت. آیـا كـسـی چـون علی (ع) كه برای شكل گرفتن جامعه اسلامی از خود جان فشانی ها نـشـان داده و بـارهـا یك تنه خطر را پذیرفته و اسلام را از شكست رهانیده بود، حاضر می شد برای رسیدن به خلافت، كشور نو پای اسلامی را در جنگ و آتش فتنه ببیند؟

آیـا كـسی كه خالق شگفتی جنگ های بدر و احد و احزاب و خیبر و حنین بود، می توانست دست به اقدامی بزند كه دشمنان دین را شاد و مسلمانان را دچار تردید و تفرقه و تشتت كند؟

بـه یـقین امام می دانست بسیاری از دورویان كه به لحاظ مصلحت زمانی و یا به زور شمشیر در سـلك مـسـلمـانان در آمده اند، برآنند تا از كوچك ترین اختلاف میان مسلمین، بزرگترین بهره را ببرند. هنوز كسانی بودند كه ایمان و عقیده دركنه وجودشان رسوخ نكرده و با كمترین بهانه ای، در پـی عـادات و تعصبات جاهلی، به دسته بندی های قبیله ای و عشیره ای روی آورده و دین را پایمال می نمودند.

امـام در حالی كه خود از حق مسلم خویش محروم شده و همسرش در اثر كینه توزی غاصبان مجروح و فـرزندش قبل از تولد به شهادت رسیده بود، در برابر وسوسه شیاطینی چون ابوسفیان كـه هدفی جز ایجاد فتنه و اختلاف و انحراف نداشتند، بر اهمیت اتحاد جامعه اسلامی و دوری از اختلاف و تفرقه تاءكید و در جمع مردم فرمود:

موج های فتنه را با كشتی های نجات بشكافید. از ایجاد اختلاف و دودستگی دوری كنید و نشانه های فخر فروشی را از سر بردارید.

اگر سخن بگویم می گویند بر فرمانروایی حریص است و اگر خاموش بنشینم می گویند از مـرگ مـی تـرسـد. بـه خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه كودك به پستان مادر است. اگر سكوت می كنم به سبب علم و آگاهی خاصی است كه در آن فرو رفته ام و ااگر شما هم مانند من آگاه بودید، همانند ریسمان چاه، مضطرب می شدید.[4] .

مدینه اگر چه در ظاهر آرام و ساكت می نمود اما مانند دیگ جوشان سربسته ای بود كه بر اثر اخـتـلافـات، درون آن بـه شـدت در حال جوشیدن بود. تعصب جاهلی و قومیت گرایی اعراب به عـلاوه حـس انـتـقام جویی در میان آنان، دوباره به غلیان درآمده بود و اگر سر بر می داشت چه بـسا تمام آن چه رسول گرامی اسلام (ص) در مدت رسالت خویش با رنج های فراوان و نثار خـون شـهـدا بـه دسـت آورده بـود پـایـمـال می شد. اگر درایت امام نبود، دوباره مدینه به زمان انـحـطـاط خـویـش كـه در آن اوسـیـان و خـزرجـیـان،[5] مـدام در حـال جـنـگ بـودنـد بـازمـی گـشـت و شـایـد ایـن بار دامنه اختلافات و برادر كشی ها به سایر قـبـایـل و حـتـی بـه درگـیـری مـیـان مـهـاجـر و انـصار نیز كشیده می شد. امام (ع) چون باغبانی كـارآزموده برای پرورش نهایی كه پیامبر در سینه های تشنه و كویر مانند مردم حجاز كاشته بـود از خـلافـت دسـت كـشـیـد، تـا حـوادث نـاگـوار و طـوفـان جـهـالت، نـتـوانـد حاصل رنج چند و چند ساله رسالت را بین ببرد.

خـورشـیـد ناآرام عدالت در پشت ابرهای تیره كینه و تعصب و دنیا دوستی پنهان شد، اما همچنان دلسـوز و نـاآرام بـه پـرورش نـهـال دیـن و حـفـظ آن از شـدایـد و راهـنـمـایـی گـمـراهـان مـشـغـول بـود. مـهـر فـروزانی چون امام (ع) اگر چه در مسند خلافت نبود، اما چون خورشید پشت ابـر، وجـودش مـنـشـاء خـیـر و بركت برای اسلام و مسلمانان بود. حتی غاصبان خلافت بارها با راهـنـمـایـی ایـشـان گره از مشكلاتی كه خود ساخته بودند می گشودند و به راستی اگر امام نبود، غاصبان خود در تار خویش تنیده و كلاف سر درگم خودشان نابود می شدند.

سـرانـجـام آسـمـان كـشـور اسـلامی در زیر چتر سیاهی شب به خوابی عمیق فرو رفت. خرناس شـیـطـانـی تـعـدادی از پرچمداران سیاهی، بی شباهت به اوهام زمان جاهلیت نبود. انوار درخشان هـدایـت كـه بـه قلب مبارك رسول خدا (ص) تابیده و تشعشع آن قلوب ستم دیدگان را روشن و فضای حجاز را عطر آگین كرده بود؛ بر اثر خیانت آگاهان مغرض و نادانان بی مایه، رو به خاموشی گذارد.

جـانـشـیـنـی رسـول خـدا (ص) بـه غـیـر اهـل آن واگـذار شـد و امـت رسول خدا (ص) دانسته و ندانسته خود را ازداشتن لایق ترین خلیفه محروم كردند.

هـمـه چـیـز آن گـونـه كـه در انـدیـشـه بـاطـل كـوردلان از مـدت هـا پـیـش زمـیـنـه چینی شده بود شـكـل گـرفـت و هـیـچ تـلاشـی سـود نـبـخـشـیـد. فـریـادهـای حـق طـلبـی و ولایـت مـداری دخـتـر رسـول خـدا (ص) در مـسـجـد، بـه گـوش سـنـگـیـن جـاهـلان فـرو نـرفـت. اسـتـمـداد پـاره تـن رسـول خـدا (ص) كـه شـب هـا هـمـراه هـمـسـرش بـه در خـانـه انـصـار مـی رفـت و گـفـتـه هـای رسـول الله (ص) در غـدیـر را بـه آنـان یـاد آوری مـی نـمود، بی پاسخ ماند. در چنین احوالی مـولای مـتقیان، از امور سیاسی و حكومتی فاصله گرفت و سعی كرد در اقدامات كسانی كه خود را خلیفه می دانستند مشاركت نكند.

عمده فعالیتهای امام (ع) در دوران خلفا بدین قرار بود.







  1. الامامة و السیاسه، دینوری ج 1 ص 11.
  2. الاحتجاج شیخ طبرسی، ج 1 ص 95.
  3. نهج البلاغه، عبده، خطبه 168
  4. نهج البلاغه عبده، خطبه 5.
  5. دو قـبـیـله بـزرگی كه قبل از ظهور اسلام در مدینه بودند و بارها با هم درگیریهای خونین داشتند.